تف زدم، کشیدم، ‌نشد

روز دوم خرداد از سر صبح بانک‌ها گند زده بودند به ارایه‌ی خدمات. نمی‌دانم چرا. می‌خواستم چیزی از برج «پایتخت» سر میرداماد بخرم و پول می‌خواستم. خودپردازها پوکیده بودند. به هر چه خودپرداز در محله و منطقه‌ی ونک بود سر زدم اما همه هنگ کرده بودند.

بی‌خیال پول نقد شدم، رفتم و خرید کردم و خواستم کارت بکشم، هر چه کشیدیم نشد، من کشیدم، نشد، مغازه‌دار کشید، نشد، شاگرد مغازه‌ کشید، نشد، کودکی آنجا بود گفتم تو پاکی بیا بکش شاید فرجی شد، کشید، نشد، خانمی آمد، جای مادرم بود، گفتم مادر شما اهل خدایی بیا بکش، کشید، نشد، ماموری دم در مغازه بود گفتم شما مرد قانونی بیا بکش، کشید، نشد، کسی تازه خرید کرده بود، گفتم شاید خوش شانس باشد، آمد، کشید، نشد، یکی گفت کارمندم، گفتم بیا بکش، آمد، کشید، نشد، پیر دنیا دیده‌ای آمد، عصا زنان کشید، نشد، مغازه‌دار گفت تند بکش، تند کشیدم، نشد، کسی گفت آرام بکش، آرام کشیدم، نشد، کسی گفت چند دقیقه بعد بکش، چند دقیقه بعد کشیدم، نشد، یکی گفت بنشین بکش، نشستم، کشیدم، نشد، یکی گفت بلند شو بکش، بلند شدم، کشیدم، نشد، یکی گفت برعکس بکش، برعکس کشیدم، نشد، یکی گفت تف بزن بکش، تف زدم، کشیدم، ‌نشد. یکی گفت موجودی بگیر بعد بکش، موجودی گرفتم، کشیدم، نشد، مغازه‌دار گفت ببر خانه بکش، بردم خانه، کشیدم، نشد…
نشد.


به نقل از سایت رضا ساکی (عبید شاکی)